این وبلاگ برای همیشه  تعطیل میباشد

یک وقت هایی باید روی یک تکه کاغذ بنویسی تـعطیــل است

و بچسبانی پشت شیشه ی افـکارت

باید به خودت استراحت بدهی،دراز بکشی

دست هایت را زیر سرت بگذاری،به آسمان خیره شوی

و بی خیال ســوت بزنی،در دلـت بخنــدی به تمام افـکاری که

پشت شیشه ی ذهنت صف کشیده اند

آن وقت با خودت بگویـی: بگذار منتـظـر بمانند !!!

جاوا اسكریپت

[ سه شنبه 2 ارديبهشت 1398برچسب:, ] [ 12:36 ] [ Farhood ] [ ]

میدونم تکراری شدم....

 

میدونم بود و نبودم تو این دنیای مجازی واسه

 

کسی مهم نیست...

 

دنبال اینم نیستم طرفدار جمع کنم...

 

فقط خسته شدم..دل شکسته

 

از آدما..

 

از خودم...

 

میخوام اینجارو ببندم...

 

واسه همیشه...

 

دیگه آقای خاصی وجود نداره...ناراحت

 

دلگیرم


از دنیآ و روزگآرش

 


از بی کسی هآ و سکوت هآ!

 


این منم که اینگونه خسته ام

 


منی که همیشه خوب بودم و خندآن

 


منی که خنده هآیم مثآلی بود به مثآل ضرب المثل!

 


نمی توآنی بفهمی و البته عجیب هم نیست برآیم!

 


چون “تـو”، “من” نیستی!

 


پس لطفا قضآوتم نکن...

 

ســــــــاده نگـــــــــذر...

 

 

 

به یــــــــاد داشتــــه باش..

 

 

 

"ایــــــــن" دلـــــنوشته ها را....

 

 

 

یـــک " دل " نوشـــته است....!

 

 

 

 

صدای ما رو

از پشت شیشه ی مانیتور می شنوید...

مانیتوری که الان ، خیلیا پشتش بغض دارن

مانیتوری که الان ، خیلیا دستشون

زیر چونشونه

در ضمن ،

پشت همین مانیتور هم خیلیا دلشون گرفته

 

با ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺩﻭﺳﺖ ﻣﯿﺸﻮﯼ
ﺑﮑﺎﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺣﻘﻪ ﻣﯿﮕﯿﺮﯼ
ﺳﭙﺲ ﺍﻭﺭﺍ ﺑﺎ ﮐﻮﻟﻪ ﺑﺎﺭﯼ ﺍﺯ ﺍﺣﺴﺎﺱ
ﺷﮑﺴﺖ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺭﻫﺎ ﻣﯿﮑﻨﯽ
ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺑﺎ ﮐﺮﻩ ﻣﯿﮕﺮﺩﯼ
ﻭ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﻣﯿﺰﻧﯽ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﻮﺩ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﮐﻪ ﺑﺎﮐﺮﻩ ﻧﺪﺍﺭد ...

میگفت در آغوش دیگری نفس نفس نخواهم زد !
راست میگفت ، لعنتی ” له له ” می زد

میدانم روزی تو مرا در آغوش خواهی گرفت . . .
پشیمان و با چشمانی پر از اشک ، خودم را که نه ! عکسم را !
عکسی که در زیر آن نوشته شده ” چهل روز گذشت

ﻋﺸﻖ ﯾﻌﻨﯽ:
ﯾﮏ ﻧﻔﺮ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ،
ﺑﺪﻭﻥ ﻓﮑﺮ ﺑﻪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ﻭ ﺁﯾﻨﺪﻩ ،
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺍﺯ ﺩﯾﺮﻭﺯ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻩ ....

زندگی من و تو به هم ربط دارد !

اگر بی ربط بود،

هیچ وقت خدا ما را به هم نشان نمی داد!

باور کن...

مــیخواهـــــم راحت بــــــاشـــم ...


بـــــی جــســارت و بــــی خـجــالـــت ...


در جــــــواب چــــه خـــــبرهــا ؟


چـــــشمانـــــم را بــــبنـــدم و بــگویــــــم :


عــــــــــاشـــقـــــــــی ...

بازگرد به من
به من
به رگ هایم که خشک می شوند کم کم
و زبانم
که کویر شده بی تو.
باز گرد و این لبان خشک بی رمق را به بوسه ای
انگشتی
اشکی
بلرزان

ببار بارون که من تنها ترین تنهای این دنیام

 

ببار بارون که پاک شه غصه از روزام

 

ببار بارون که من خسته ترین خسته ی این دنیام

 

ببار بارون  تا در شه خستگی از پام

 

ببار بارون که من شیدا ترین شیدای این دنیام

 

ببار بارون تا مجنون کم بیاره از دردام

 

ببار بارون که من عاشق ترین عاشق این دنیام

 

ببار بارون،چیو کم داری جز اشکام؟

 


 

 

کلماتم را 
در جوی سحر می‌شویم 
لحظه‌هایم را 
در روشنی باران‌ها 

 

 

 

تا برای تو شعری بسرایم، روشن 
تا که بی‌دغدغه بی‌ابهام 
سخنانم را 
در حضور باد 
این سالک دشت و هامون 
با تو بی‌پرده بگویم 
که تو را 
دوست می‌دارم تا مرز جنون

 

نه

 

همیشه برای عاشق شدن

 

به دنبال باران و بهار و بابونه نباش

 

 

 

گاهی

 

در انتهای خارهای یک کاکتوس

 

به غنچه ای می رسی

 

که ماه را بر لبانت می نشاند

من بودم و تنهایی و یک راه بی انتها
یک عالم گله و خدایی بی ادعا
گم شده بودم میان دیروز و فردا
تا تو را یافتم.. با تو خودم را یافتم

 


صدایت در گوشم پیچید
نگاهت در چشمانم نقش بست
نشان دادی به من آنچه بودم
آری، با تو رسیدم من به اوج خودم

 

نامم را خواندی.. گفتی بارانم
بارانی شد دل و چشمانم
آری بارانی شدم تا ببارم
اما ای کاش بدانی تویی آسمانم

 

بی تو نه معنا دارد باران
نه معنا دارد خورشید و نه رنگین کمان
ای که شبیه تر از خود به منی
بگو تا آخر راه با من هم قدمی

 

فاجعــــه یعنى…
آنقدر در تو غــرق شـــده ام
که از تلاقـــى نگاهـــم بادیگرى احســـاس خیانــت میـــکنم!!
عشـــق یعنى همین…

 

هر روز بر روی دلــــم می نویسم: ” عاشــــقی تا اطلاع ثانــوی ممنــــــــوع ”
به رویـــــای با تـــــو بودن که می رسم دیــــگر بـــــار دلـــــم می لـــــرزد …

 

 

عطرها بی رحم ترین عنصر زمین اند . . .
بی آنکه بخواهی میبرنت تا قعر خاطراتی که برای فراموشیشان تا پای غرور جنگیدی …

 

 

اَگــــَر میدآنی دَر دُنیـآ کــَسی هست که بـآ دیدَنــَش
رَنگ رُخســآرَت تغیـــیر میکنــَد،
و صــِدای قــَلبـَت اَبرویــَت را به تــآراج میبــَرد،..
مــهـم نیــست که او مـآل تــو بــآشــَد…
مــهــِم این استــ که فـــَقــَط بــــآشـَد،
زِندگیـــ کــُند ، لــِذَت ببرَد و نــَفــَس بـــکشــَد …

 

خوبم …!
باور کنید …؛
اشک ها را ریخته ام …
غصه ها را خورده ام …؛
نبودن ها را شمرده ام …؛
این روزها که می گذرد …
خالی ام …؛
خالی ام از خشم، دلتنگی، نفرت …؛
و حتی از عشق …!
خالی ام از احساس …

 

اگر بیـــایی
این خـــون ِ دل ،خــوردنـــها را
تـــلافی نمیـــکنم
آنقـــــدر عاشــــقت میکنـــــم
که دیــگر نتــــوانـــی
هــــرگــز بــــروی…

مشتَرک مورِدِ نَظرِ من !!

 

خَستـه اَم اَز طَعنـه های آن صِدای تِکراری !

 

باور کـن اَگَر خُودَت بگویـی کِـه “خاموشـی” …؛

 

آرام تَر با خودم کِنار مـی آیَم

 

می دانم تا پلک به هم بزنم
می آیی ؛ با انار و آینه دردست هایت !!
.
به قول ِ فروغ :
” من خواب دیده ام ”

بــــاز هـــــم خیال تــــو
مــــرا
“برداشــــت”
کجــــا می بــــرد نمــــی دانــــم!

این روزها می گذرند اما ،

من از این روزها نمی گذرم

 

 

 

آنچنان با تویکی شدم که وقتی نیستی، دنبال خودم میگردم....

برای دیدن سایز بزرگ روی عکس کلیک کنید

نام:  g3y7jw74bnkr1ddq30xf.jpg
مشاهده: 19603
حجم:  23.2 کیلو بایت

 

قلب من به تیغ کسانی زخم برداشت

که از آنها انتظار محبت داشتم

 

" نه فراموشی"

مهربانیت را بـﮧ دستـﮯ ببخش ؛

که می دانـﮯ با او خواهـﮯ ماند ...

و گـــرنـﮧ حسرتـﮯ مــﮯ گذارﮮ بر دلـﮯ که دوستــت دارد

انسان های ساده را احمق فرض نکنید ؛

 

باور کنید آنها خودشان نخواستند که “هفت خط” باشند …

گریه کن !

مثل ابری سرگردان 

که خانه اش به یاد بند است 

و هیچ هواشناسی هرگز پیدایش نخواهد کرد 

گریه کن  ! 

گاهی ابرها هم از ترس تنهایی می بارند

 

سخت تر از رفتنت ماندنت بود 

در حافظه ای که با یاد تو رمز گشایی می شد 

اگه یک روز به یادت نباشم 

حتی اسمم را فراموش میکنم 

چه برسد به زندگی...

جاوا اسكریپت

[ سه شنبه 2 ارديبهشت 1393برچسب:, ] [ 14:13 ] [ Farhood ] [ ]